تأثير مسلمانان و خروج آنها از فرانسه

هنگامي که کار تضييق نسبت به بقيه مسلمانان به اعلي درجه رسيد و به صورت سوزاندن و مصادره اموال و تبعيد مرد و زن و انواع شکنجه و عذاب درآمد، آن هم به اين بهانه که ولو مسيحي شده اند ولي در باطن مسلمان هستند، اين عده از مسلمانان پنهاني نمايندگاني نزد دولت عثماني فرستادند که به ياري آنان بشتابد. نمايندگان آنان در شهر بلگراد با صدر اعظم عثماني که در آن اوقات در رأس سپاهيان دولت عثماني در آن اقطار بسر مي برد، ملاقات نمودند.
هيئت اعزامي مسلمانان اسپانيا از شکنجه هايي که از حکومت اسپانيا مي ديدند به صدر اعظم شکايت نمودند و گفتند با اين وصف نمي گذارند از آن مملکت خارج شويم و گفتند که يکصد و پنجاه هزار نفر آنان به فرانسه رفته اند و افزودند که اينک بقيه مسلمانان از دولت عثماني التماس دارند نزد پادشاه فرانسه و پادشاه اسپانيا واسطه شود که اجازه دهند بقيه مسلمانان رهسپار کشورهاي اسلامي گردند.
صدر اعظم آنچه از هيئت اعزامي مسلمين اندلس شنيده بود به سلطان احمد خان اول، پادشاه عثماني، گزارش داد. سلطان هم في الحال نداي آنان را لبيک گفت و نامه اي به پادشاه فرانسه، هانري چهارم، نوشت و او را ترغيب کرد تا مسلماناني را که به کشور وي پناه آورده اند با کشتيهايي که دولت عثماني مي فرستد روانه کشورهاي اسلامي کند، يا آنان را به وسيله ي کشتي هاي فرانسه که دولت عثماني تعهد مي کند کرايه آنها را بپردازد روانه نمايد.
هانري چهارم قبلا اجازه داده بود. که مسلمانان به فرانسه بروند ولي شرط کرده بود که مذهب کاتوليک را بپذيرند. هنگامي که نامه سلطان عثماني به وي رسيد چون از خشم او وحشت داشت، تقاضاي او را پذيرفت و دستور داد که مسلمانان را به افريقا و ساير نقاط مسلمان نشين که مي خواهند حرکت دهند.
چندين گروه از مسلمانان به مغرب (مراکش) پيوستند و عده اي به الجزاير و تونس رفتند و دسته ديگر به مصر و شام روي آوردند و جمعي هم آهنگ قسطنطنيه نمودند. عده قليلي از آنان در فرانسه باقي ماندند که سرانجام بازماندگانشان مسيحي شدند و همرنگ جماعت گشتند.
اما آن عده که همچنان در اسپانيا مانده بودند و فليپ سوم از خروجشان جلوگيري مي نمود وقتي به وي خبر رسيد که پادشاه فرانسه تسليم درخواست سلطان عثماني شده است، چون روي دخالت دولت عثماني زياد حساب مي کرد لذا بزرگان مملکت را جمع کرد و درباره تعيين تکليف مسلمانان کشور به مشورت پرداخت. بعضي نظر دادند که ولو کار به جاي باريکي بکشد نبايد گذاشت مسلمانان از اسپانيا خارج شوند، ولي نظر اکثريت و از جمله شخص پادشاه اين بود که همه را بيرون کنند تا از غائله بقاي آنان در اسپانيا آسوده گردند.
دولت اسپانيا مي دانست با اين علاقات پنهاني که ميان مسلمانان اندلس و دولت عثماني برقرار است علي رغم تظاهري که به مسيحي گري مي کنند هيچ کدام از آنان علامات و اخبار سري به پادشاه اسپانيا نخواهند داد، و از همين جا استدلال کردند که اين عده همچنان مسلمان خواهند بود هر چند تظاهر به نصرانيت کنند. پس طريق حزم اين است که همه آنان را از اسپانيا بيرون کنند تا آن مملکت به خاطر آنان به جنگ با دولت عثماني که عاقبت آن هم معلوم نبود، کشيده نشود. از اين رو بود که همه آنان را با کشتيهاي دولت اسپانيا از آن مملکت خارج ساختند.
اين عده در حدود ششصد هزار نفر بودند. بيشترشان به مغرب رفتند و در منطقه ريف پخش شدند و شهرهاي تطوان و رباط و قسمتي از فاس را بنا کردند. عده زيادي روي به شهر تلمسان و الجزاير و تونس نهادند و بقيه هم به شرق پيوستند. اين واقعه در سال 1612 ميلادي روي داد.
ما تاريخ مهاجرت اخير مسلمانان اسپانيا را در چاپ دوم تأليف خود حاضر العالم الاسلامي شرح داده ايم و در نقل بسياري از مطالب مجهول در نزد عموم به کتاب ابن عبدالرفيع اندلسي که ابن جندار صاحب تاريخ رباط الفتح از وي روايت کرده است، اعتماد نموده ايم. خواستاران به تاريخ رباط الفتح يا کتاب حاضر العالم الاسلامي طبع جديد مراجعه کنند.
و با اين وصف ما يک بخش اين کتاب را به خواست خداوند اختصاص به اين موضوع مي دهيم تا مشتمل بر کليه تاريخ مسلمانان اسپانيا باشد که بعد از غرناطه آنان را مجبور کردند مسيحي شوند ولي بيش از صد سال در باطن همچنان مسلمان بودند.
اسپانيايي ها به اينان موريسک مي گويند. مورخان منصف همگي اتفاق دارند که هيچ ملتي به اندازه اين دسته از مسلمانان اسپانيا در دنيا گرفتار شکنجه و عذاب نگشتند تا اينکه دست و پاي آنان باز شد و از اسپانيا خارج شدند.

تأثير ادبيات و روحيات مسلمانان در مردم فرانسه

رنو در خصوص تأثير ادبيات عربي در ادبيات ملتهاي ساکن جنوب اروپا مي نويسد که بعضي گفته اند زبان اوک(1) که اهالي جنوب فرانسه و کتالونيه بدان تکلم مي کنند، تحت تأثير زبان عربي واقع شده است. زيرا مسلمانان مدتي طولاني در آنجا اقامت داشتند.
ترديد نيست که بسياري از کلمات عربي وارد زبان فرانسه شده است. اختلاط اين زبانها با زبان فرانسه مخصوص زمان اقامت مسمانان عرب در فرانسه نيست، بلکه اکثر آن بعد از مهاجرت آنها در زبان فرانسه راه يافته است. زيرا علاقات تجاري هيچ گاه ميان مسلمانان عرب و فرانسه قطع نشده است. به طور خلاصه تأثير اعراب مسلمان در فرانسه کمتر از آن است که مردم مي پندارند. ويراني و فسادي که اعراب در جنگهاي خود در فرانسه به وجود آوردند در مقايسه با ظلم و فساد و خرابيهاي نورمانها و مجارها ناچيز است. بلکه مي توانيم بگوييم مسلمانان عرب جايگاه بزرگي در دلهاي مردم فرانسه از خود بر جاي گذاردند. تا جائي که لفظ سرازين و روماني به صورت يک کلمه درآمده است. حتي کار به جايي رسيده است که مردم فرانسه هر کاري را که بزرگ و با عظمت مي بينند به سارازين يعني مسلمانان نسبت مي دهند.
از عجايب اينکه از آن همه جنگهاي نورمانها و مجارها چيزي جز خاطره هايي در متون تاريخ باقي نمانده است، در صورتي که يادآوري فتوحات مسلمانان در فرانسه هميشه در اذهان عموم مانده است، به طوري که گويي چندي قبل روي داده است.
جنگهاي مسلمانان در فرانسه پيش از جنگهاي نورمانها و مجارها به وقوع پيوست. آنها بعد از اخراج مجارها و قرار گرفتن نورمانها در صف مردم مسيحي اروپا همچنان در فرانسه مي زيستند. جنگهاي پيشين مسلمانان داراي آن چنان عظمت و ابهتي بود که ممکن نيست انسان آن را بخواند و دچار دهشت و تحير نگردد.
امتيازي که مسلمانان نسبت به نورمانها و مجارها داشتند اين بود که آنان براي مدتي طولاني در رأس مدنيت عمومي جهان قرار داشتند، و بعد از بيرون رفتن از فرانسه نيز پيوسته فرانسه از بيم حملات مجدد آنان در اضطراب بسر مي برد. جنگهاي بزرگي که سرداري آن را مسلمانان به عهده داشتند، چه در اسپانيا و چه در افريقا و چه هنگامي که در آسيا مقابل سپاهيان صليبي قرار گرفتند، باعث گرديد که پرتو جديدي زايد بر شعاع فروزان پيشين بر نام خود بيفزايند.
تمام اين افتخارات براي بيان مقام با عظمت مسلمانان، که در سينه ها نهفته است، اگر داستان هاي قهرماني سرداران فرانسه نبود که طي قرنها اهالي فرانسه و نقاط مجاور آن بدان ترنم مي کردند، کافي نمي باشد.
اهميت داستانهاي قهرماني فرانسويان به جايي رسيده است که تنها افسانه هاي عمومي ملت بشمار مي رود. از شنيدن اين داستانها و شرح سرگذشت اين قهرمانان تنها کساني دچار شگفتي مي شوند که نظري بلند و احساسي نجيبانه داشته باشند. اين افسانه ها کليه وقايع تاريخي ديگر را به يک سو زده و ساير ادبيات را بي ارزش نموده است. اين افسانه ها بيشتر شعر است و اين اشعار هم خوانندگان مخصوصي دارد که از اين شهر به آن شهر و از آن قريه به اين قريه مي رفتند و آن را براي مردمي که عواطف آنان براي شنيدن آن تحريک شده بود، مي خواندند.
هيچ عيد و مراسمي در فرانسه منعقد نمي گرديد مگر اينکه خوانندگان مزبور قصائد خود را که از سرگذشت قهرمانان وطن سخن مي گفت قرائت ننمايند.
بيشتر اين سرگذشتها در اطراف جنگهاي مسلمانان و رشادتهاي سران فرانسه درجلوگيري از حملات آنها دور مي زند.(2)
از آنجا که در اين داستانها و قصائد مبالغاتي هست که از افسانه پردازان جنگهاي قهرمانان هم انتظار مي رود، لذا يک جنگ را به صورت جنگهاي متعدد درآورده اند تا از اين راه بتوانند فرماندهاني که آن جنگها را رهبري مي کرده اند، بهتر بستايند.
کار به جايي رسيده است که به نظر مي رسيد در تاريخ هر شهري از فرانسه و ايتاليا حکمراني يا قهرماني مسلمان وجود داشته که حکمران يا قهرمان فرانسوي با وي به مبارزه برخاسته است و بعد از مبارزات سخت و ميدان داري طولاني که طي آن امور خارق العاده اي به وقوع مي پيوندد، ناگهان قهرمان فرانسوي بر قهرمان مسلمان غالب مي شود.(3)
به طور خلاصه مسلمانان عرب در آن عصر نمونه هاي کامل و مقياسهاي برجسته شجاعت و شهامت و عزت نفس و مکارم اخلاق و گذشت به هنگام اقتدار و ميهمان نوازي بودند. شاهد اين مدعا وقايع و شواهد بيشماري است. از جمله اينکه بعضي از مورخان اسپانيايي روايت کرده اند که در سال 980 آلفونس بزرگ تصميم گرفت معلمي براي پسرش که وليعهد بود استخدام کند و براي اين منظور از دو نفر از مسلمانان قرطبه دعوت کرد، چون اهميت زيادي به تهذيب اخلاق فرزندش مي داد. او در آن زمان در ميان مسيحيان اروپا کسي را نمي يافت که شايسته اين امر مهم باشد.
عجيب است که در يکي از افسانه هاي قهرماني متعلق به شارلماني روايت مي کنند که وي در خردسالي به نزد مسلمانان عرب رفت تا از انوار آنان اقتباس نمايد و به واسطه آن بود که توانست آن سلطنت عظيم را که باعث تجديد عظمت عالم غرب شد، اداره کند. اين افسانه ها هنوز هم باقي و در باشگاهها و مجامع روي آن تکيه مي کنند.
اين افسانه ها فکاهيات نادري است که تا چندي پيش نقل محافل و مجالس بود. چون تاريخ ما (فرانسويان) قبل از يکصد و پنجاه سال پيش تهذيب نشده است. به همين جهت مردم پندارهاي واهي را بجاي وقايع مسلم تاريخي منتشر مي ساختند.
خلاصه کلام اينکه اگر موسي بن نصير و طارق بن زياد و عبدالرحمن الناصر و منصور بن ابي عامر سر از خاک برمي داشتند و اوضاع کنوني زمان ما را مشاهده مي کردند، مي ديدند که وضع اروپاييان و مسلمانان نسبت به اعصار گذشته اختلاف زيادي پيدا کرده است!
(پايان سخن رنو محقق فرانسوي)

پي‌نوشت‌ها:

1.Oc
2. به طوري که از نظر خوانندگان مي گذرد اين مورخ فرانسوي که تا حدود زيادي رعايت جهات انصاف را نموده است، کليه وقايع تاريخي فرانسه يعني بزرگترين دولت آن روز اروپا و کشورهاي مجاور آن را نسبت به مدافعات قهرمانان فرانسه در برابر حملات مسلمانان ناچيز مي شمارد و مي گويد قصائد ميهني و حماسه هاي پرشور وطني که صورت شعار ملي پيدا کرده است بيشتر درباره ي رشادتهاي قهرمانان فرانسه در جنگ با مسلمانان دور مي زند. از همين جا نيز مي توان پي به اهميت فتوحات اسلامي در اروپا و تمدن و نفوذ حيرت انگيز آنان برد. اگر مسيو رنو فرانسوي قهرمانان هموطن خود را بدين گونه توصيف کند جاي شگفتي نيست و شايد براي آنها نيز چندان افتخاري نباشد، شگفتي در اين است که مورخ نامور فرانسوي اين چنين از تمدن و ترقي و فتوحات مسلمانان و خصال پسنديده و روحيات برجسته آنان يعني کساني که به قول او فرانسه را به خاک و خون کشيدند تمجيد و توصيف کند!
راجع به ارزش وجودي قهرمانان فرانسوي و جنگهاي آنان با مسلمانان چه در فرانسه و اسپانيا و چه در دوران جنگهاي صليبي گفتار دکتر گوستاولوبون فرانسوي و ساير مورخان اروپائي را که در مقدمه چاپ اول کتاب آورده ايم بخوانيد.- مترجم.
3. قسمت زيادي از مطالبي که در اين بخش راجع به حملات و جنگهاي مسلمانان در سوئيس از لحاظ خوانندگان محترم مي گذرد، در بخشهاي سابق به نقل از مسيورنو مورخ و خاورشناس فرانسوي و ديگران و تا حدي از منابع اسلامي هم گذشت. در آنجا در خلال مطالب از اين موضوع سخن به ميان آمد، ولي در اينجا چنانکه ملاحظه مي کنيد جداگانه مورد بحث قرار مي گيرد.
به طوري که ملاحظه مي کنيد ناقل اين وقايع همه از مورخان متعصب اروپا يا روحانيون خرافي ديرها و کليساهاي آن زمان و زمانهاي متأخر است و چون قلم در کف دشمن بوده به هر نحوي خواسته اند آن را گردانده اند. ورود مسلمانان به سوئيس مسلم است ولي آيا به همين گونه که اينان نقل مي کنند بوده است؟ سابقا هم از اين غارتگري و قساوت و سنگدلي مسلمانان حتي به قلم مورخان نسبتا منصف مطالبي نقل شد، ولي در تحليل بعدي و نتيجه گيريهاي مسيورنو و ديگران ديديم که نوشته اند اگر مسلمانان به اروپا نمي آمدند علم و تمدن و انسانيت و شرافت و ساير ملکات فاضله بشري به اروپا نمي رسيد. چطور مي شود از قومي که فقط براي غارتگري و قتل و سوزاندن و ويران کردن آمده بودند اين همه سوابق درخشان و صفات عاليه انساني باقي بماند. آيا اين تناقض گويي دليل نيست که مورخان اروپايي حقايق را دگرگون جلوه مي دهند؟- مترجم.

منبع: کتاب تاريخ فتوحات مسلمانان در اروپا